بهنوش بختیاری در پاسخ به این پرسش که آیا شهرت را دوست دارد و علت آن چیست؟ پاسخ داد: به هر حال شهرت خیلی جذاب، مطبوع و دلپذیر است و اگر انسان روح سلامتی داشته باشد، شهرت را هم دوست دارد.
این بازیگر سینما و تلویزیون خاطرنشان کرد: بعضی وقتها اصرار داریم بگوییم نه؛ ولی من از آن دسته آدمهایی هستم که شهرت را دوست دارم، نه اینکه هر کاری کنم که مشهور شوم و به این خاطر بازیگر شوم چون در دوران نوجوانی ما هم اینقدر تب شهرت وجود نداشت ولی حالا که این اتفاق برایم افتاد از خداوند ممنونم و بابت این نعمت از خداوند سپاسگزارم.
بهنوش بختیاری ادامه داد: البته برای رسیدن به هر چیز اول از خداوند میخواهم ظرفیت نعمتهای خود را هم به من بدهد.
این بازیگر سینما و تلویزیون که در برنامه «کافه سوال» حاضر شده بود، ادامه داد: متاسفانه این روزها سوءاستفاده از نام افراد مشهور بسیار زیاد شده و من واقعا از آدمهای مشهور در هر زمینهای میخواهم که شدیدا مراقب خود باشند. این هشدار من حتی به کسانی است که در فامیل یا حرفه خود آدمهای مشهوری هستند.
وی ادامه داد: به طور مثال من چند وقت پیش میخواستم یک معامله اقتصادی کنم طرف مقابل برای اینکه اصرار کند کارش هیچ مشکلی ندارد، مدام نام افراد مشهور اقتصادی را میبرد و اینکه با این افراد ارتباط نزدیکی دارد و از این قبیل بسیار است.
بهنوش بختیاری که به تازگی پخش سریال «خوب، بد، زشت» از او به پایان رسیده و کاراکترش در این سریال شدیدا تب دنیای مجازی را داشت، در اینباره هم میگوید: متاسفانه تب مشهور شدن در دنیای مجازی هم بسیار زیاد شده و دست به کارهای عجیب و غریبی میزنند تا مشهور شوند و ما سعی کردیم در این سریال بخشی از آن را به تصویر بکشیم ادامه مطلب ...
آنچه در کلاه قرمزی سال 93 گذشت
«کلاه قرمزی 93» بعد از پشت سر گذاشتن
برخی اما و اگرها بالاخره نوروز سالجاری روی آنتن رفت؛ مجموعهای
به تهیهکنندگی حمید مدرسی و کارگردانی ایرج طهماسب که به خودی
خود آنقدر جذاب است که عروسکهای دوست داشتنی این اثر همواره
میتوانند یک تنه به رقابت با آثار نمایشی که ستارههای سینما و
تلویزیون در آن بازی میکنند، بپردازند و درباره رقابت امسال نیز
شنیدهها حاکی از آن است مخاطبان «کلاه قرمزی» از «پایتخت 3» هم
بیشتر بودهاند.
امسال در این مجموعه نمایشی که تمامی
شخصیتهای آن به موجوداتی ملموس و باورپذیر برای مخاطبان تبدیل
شدهاند، سه عروسک جدید اضافه شدند که طرفداران خاص خود را
داشتند.
از جمله این عروسکها «عزیزم ببخشید» فرزند
«لطفا» بود که احسان کرمی صداپیشگی آن را برعهده داشت؛ مرد
آبدارچی که با سوالهای بی وقفه و پشت سر همش همه را کلافه
میکرد و شیرینیهای خاص خود را داشت. مثلا در صحنهای که فامیل
دور از او میخواست بچهاش را پوشک کند او را کلافه کرده
بود:
فامیل دور: آقای مجری من یک ساعته دارم به این
ببخشید میگم این بچه رو پوشک کن هزار تا سوال میپرسه! الان من
چطوری ام!؟
عزیزم ببخشید: من میگم پوشک دولا باشه یا سه
لا؟ پسرونه باشه یا دخترونه؟ چسب داشته باشه یا نداشته
باشه؟
ادامه مطلب ...
اسطوره بخش اعظم ادب جهان را در بر دارد و در تقسیم بندی ادبی حماسه خوانده می شود . اسطوره از ستیز ناسازها در برابر هم به وجود می آید . برای شناخت حماسه آشنایی با اسطوره ها لازم است و باید چگونگی آفرینش و شکل گیری آن ها را دریافت .
مرداس شاهی خداشناس و حاکم سرزمین نیزه گزار است . او پسری به نام ضحاک دارد که صاحب هزار اسب است . دیو دل ضحاک را تباه می کند و او را تشویق و ترغیب به کشتن پدر می سازد و بدین سان ضحاک با کشتن پدر جانشین وی می شود . بعد از رسیدن به قدرت دیو فریبی دیگر می سازد و به شکل آشپز بر وی ظاهر می شود و برای او از گوشت ، تخم مرغ و مرغ غذا می سازد . ضحاک دل به مهر وی می سپارد و برآن می شود که به خاطر کار او به وی پاداشی دهد. دیو تنها می خواهد که بر دو شانه ی وی بوسه زند . از بوسه ی دیو بر دو شانه ی ضحاک دو مار شگفت می روید و آرام را از وی می رباید . دیو با این ترفند می خواهد که جهان را از مردمان خالی سازد ، به همین دلیل پادشاه نگون بخت را راهنمایی می کند که از مغز جوانان ماران را خورش دهد تا مگر با این پرورش از بین بروند .
در همین زمان مردم ایران دل از مهر جمشید گسسته اند و به سوی او می شتابند و او را شاه ایران می خوانند.پادشاه مار بر دوش به ایران می آید تاج بر سر می نهد و جمشید را پس از صد سال آوارگی از پا در می آورد و دختران وی ارنواز و شهرناز را به زنی می گیرد . ضحاک هزار سال به بیداد و تباهی فرمان می راند و هر شب از مغز جان دو جوان خورش برای دو مار می سازد . سرانجام دو نژآده ی ایرانی به نام ارمایل و گرمایل به فکر تدبیر و چاره جویی می پردازند و به نام آشپز و خوالیگر نزد شاه می روند و زمین خدمت می بوسند . آنان هر بار گوسفندی را به جای یکی از جوانان می کشتند و بدین سان هر ماه سی جوان را از مرگ نجات می دادند و آن ها را به کوه می فرستادند و به دامداری می پرداختند . کردان از نژآد این جوانانند .
شبی ضحاک در خواب می بیند که جوانی گرزه گاوسار در دست دمان به پیش وی می رود و پالهنگ بر گردن وی می نهد . یکی از خوابگزارن خواب ضحاک را این گونه تعبیر می کند که آفریدون از مادر خواهد زاد و باگرزه ی گاو چهرش بر فرق وی خواهد کوفت. در همین ایام فریدون و گاو پرمایه پا به عرصه هستی می نهند . آبتین پدر فریدون که از موبدان است به دستور ضحاک کشته می شود و فرانک مادر فریدون از بیم گزند ضحاک ، فرزند را به مرغزاری می برد و او را به نگهبان مرغزار می سپارد . نگهبان سه سال فریدون را با شیر گاو پرمایه می پرورد . فرانک که هم چنان از ضحاک بیمناک و هراسان است فرزند را به البرز کوه می برد و به مردی دینی می سپارد . فریدون تا شانزده سالگی در کوه البرز می ماند .فریدون از مادر درباره نژاد و تبار خویش می پرسد و مادر داستان را از آغاز برای فرزند بازگو می کند . دل فریدون از گفته های مادر به درد می آید و برآن می شود که به ایوان ضحاک حمله کند. در همین ایام که ضحاک در اندیشه ی یافتن فریدون است مردی به نام کاوه آهنگر نزد وی می آید و از ظلم و بیداد او داد سخن سر می دهد.کاوه مردم را به یاری فریدون و جنگ با ضحاک فرا می خواند.فریدون با گرز گاو رنگ به همراه سپاهی به کاخ ضحاک حمله می کند . در آن زمان که ضحاک برای یافتن فریدون از کاخ خارج شده فریدون به ایوان وی حمله می کند و ارنواز و شهر ناز را از مشکوی ضحاک بیرون می آورد و از آن ها می خواهد که به آیین سرشان را بشویند و از آلودگی رهایی یابند. وزیر ضحاک کندرو به او خبر می دهد که فریدون به کاخ حمله کرده و شهرناز و ارنواز را به همسری گرفته است . ضحاک دمان به سوی ایوان خویش می آید و به نبرد با فریدون
می پردازد. فریدون تصمصیم می گیرد که ضحاک را از پای در آورد اما سروش به نزد وی می آید و او را از کشتن برحذر می دارد .در نهایت ضحاک را به کوه دماوند می برد و در آن جا با میخ هایی گران سنگ فرو می بندد .